معنی نوعی از جادوگری
مترادف و متضاد زبان فارسی
ساحری، سحر، فسون، افسونگری
حل جدول
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) سحر.
فرهنگ عمید
شغل و عمل جادوگر، جادویی، سِحر،
فارسی به آلمانی
Hexerei (f), Wodu (n), Zauberei [noun]
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
نوعی. [ن َ / نُو] (ص نسبی) منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. (ناظم الاطباء). مربوط به نوع: صورت نوعی. حرکت نوعی. (فرهنگ فارسی معین): من ِ نوعی.
فارسی به عربی
عام، مثالی
معادل ابجد
388